الرحمن

الرحمن نامی آشنا در انقلاب ( علمی-فرهنگی)

الرحمن

الرحمن نامی آشنا در انقلاب ( علمی-فرهنگی)

سعی ما در این وبلاگ بر آن است که انواع پایان نامه ها و مداحی ها و مقالات و پژوهش ها و سخنرانی ها و ....... را در راستای غنی سازی علمی فکری فرهنگی جوانان و کمک به مقوله پژوهش را گرد آوریم.

بایگانی

در این بحث نیز می‌توانیم با تحلیل منطقی و دلیل عقلی ثابت کنیم که واجب‌الوجود یکتا و یگانه است و اساسا از نظر عقل، وجود دو واجب در هستی امکان‌پذیر نیست. اما پیش از ذکر دلیل این موضوع لازم است به این نکته توجه کنیم که توحید و یگانگی خداوند دارای ابعاد و جنبه‌های گوناگونی است که این ابعاد مبنای عقلی و منطقی دارد. معمولا توحید را به توحید ذاتی، توحید صفاتی و توحید افعالی تقسیم می‌کنند. هر یک از جنبه‌های توحید نیز دارای مفاهیم و معارفی عمیق و ارزشمند است که آشنایی با آنها می‌تواند تاثیر شگرفی بر نگاه و زندگی انسان بگذارد. به جرات می‌توان ادعا کرد که خلاصه و عصاره تعالیم توحید نظری، ثمراتی باور نکردنی را در توحید عملی به همراه دارد.
خدا نظیر و مانندی ندارد
خداوند، پاک و منزه و بی مثل و مانند است. او به چیزی شباهت ندارد و هیچ چیز هم شبیه او نیست و هر تصوری که به مخیله انسان عبور می کند خداوند بر خلاف آن است. چونکه خود می فرماید:
(لیس کمثله شئ وهو السمیعُ البصیر) _ (شوری:11)
"هیچ چیز مانند خداوند نیست و او بسیار شنوا و بینا است".
اما همانندی موجودات در برخی از صفات با خداوند، صرفاً از جهت نامگزاری آنها است نه حقیقی. وقتی گفته می شود: فلانی عالم، دانا، زنده، موجود، توانا و حکیم و مهربان است، نسبت این صفات به او فقط جنبه ی لفظی و مجازی دارد نه حقیقی. ولی نسبت به خداوند حقیقی است. یعنی صفاتی چون: علم، قدرت، حیات، حکمت، رحمت و... به طور کامل و مطلق در خداوند وجود دارند ولی نسبت به سایر افراد نسبتی اضافی، ناقص و غیر حقیقی را دارا می باشد. خداوند می فرماید:
(وللهِ المَثَلُ الأعلی وهو العزیزُ الحکیم) _ (نحل:60)
"خدا دارای صفات عالی است و او با عزت و با حکمت است".
انسان، ضعیف و نا توان، ولی خداوند قوی و نیرومند است. انسان فقیر است و خداوند غنی و بی نیاز، انسان زاد و ولد می کند ولی خدا نه زاده است ونه زاده شده، انسان ناقص و فراموشکار، اما خداوند کامل مطلق است و لغزش و نسیان ندارد. انسان محکوم به فنا است و میمیرد ولی خدا زنده ی مطلق، جاوید و فنا ناپذیر است. خداوند می فرماید:
(اللهُ لا الهَ إلاّ هو الحقیُّ القیّوم لا تأخذُهُ سنةُ ولا نومُ له ما فی السمواتِ وما فی الأرض مَنْ ذا الذی یشفعُ عندهُ الا باذنه یعلمُ ما بینَ ایدیهم وما خلفهم و لایُحیطون بشیءٍ مِنْ علمِهِ الا بما شاءَ وَسِعَ کرسیُّهُ السموات والارضَ ولا یَؤدُهُ حفظُهما وهُو العلیُّ العظیم) _(بقره:255)
"خدایی بجز الله وجود ندارد و او زنده ی پایدار (و جهان هستی را) نگهدار است.
او را نه چرتی و نه خوابی فرا نمی گیرد از آن او است آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است کیست آنکه در پیشگاه او میانجیگری کند مگر با اجازه ی او؟ می داند آنچه را که در پیش روی مردمان است و آنچه را که در پشت سر آنان است چیزی از علم او را فرا چنگ نمی آورند جز آن مقداری را که وی بخواهد.. فرماندهی و فرمانروای او آسمانها و زمین را در بر گرفته است و نگاهداری آن دو وی را درمانده و نا توان نمی سازد و او بلند مرتبه و سترگ است".
آیه به نکات زیر اشاره دارد:
1- خداوند در صفت خدایی تنها و یگانه است و جز او هیچ کس شایستگی پرستش و عبادت را ندارد. زیرا او زنده ی حقیقی و بر پا دارنده ی آسمانها و زمین می باشد.
2- از مشابهت و همانندی با سایر موجودات زنده، پاک و مبرّا است. به چرتزدگی، خواب، سستی و کسالت دچار نمی شود.
3- مالکیت آسمانها و زمین از آن خداست و تمام آنچه که در آنها موجود است، همه تسلیم قدرت او یند هیچ چیز از قبضه ی قدرت و فرمانروای او خارج نمی باشد.
4- در پیشگاه خدا هیچ کس نمی تواند شفاعت و یا میانجیگری کند؛ مگر به اجازه و خواست او.
5- علم خدا برهمه چیز، اعم از گذشته، حال و آینده، احاطه ی کامل دارد.
6- هیچ کس نمی تواند چیزی از علم او را به دست آورد، جز آن مقداری که وی بخواهد.
7- فرماندهی و فرمانروای او، تمام عرصه ی گیتی و آسمانها و زمین را در بر گرفته است.
8- حفظ و نگهداری آسمانها و زمین، خداوند را خسته و درمانده نمی کند و او بلند مرتبه و بزرگ است.
از پیامبر (صلی الله علیه وسلم) پرسیدند، خدا را برایمان توصیف کن. خداوند این سوره را نازل فرمود:
(قل هو اللهُ احد، الهُ الصّمدُ، لم یَلِدْ ولم یولد و لم یکن له کُواً اَحَدُ)_ (اخلاص).
"بگو که خدا یکتیا یگانه است. خدا سرور والای برآورنده ی امید ها و بر طرف کننده ی نیازمندیها است. نزاده است و زاده نشده است".
یعنی هیچ مثل و مانند و همتای ندارد.
تمام آنچه در آیات قرآن کریم و سنت مطهر رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) در مورد مشابهت ظاهری مخلوقات در برخی صفات، با خدا آمده است؛ بدون ارتکاب تشبیه، هماندی یا تعطیلی صفات، همه را پذیرفته و هماهنگ با گذشتگان و سلف صلاح خود به آنها ایمان آورده ایم.
اما حضرت شافعی در این باره کلام زیبایی دارد و می فرماید:
(آمنتُ بکلام الله علی مرادِ الله و بکلام رسولِ الله علی مراد رسول الله)
به کلام خدا آن طور که مراد و منظور اوست و به سخنان رسول خدا آن طور که قصد و نظر اوست،
ایمان آوردیم.[1]
خداوند مثل ندارد:
یکی از صفات سلبیه خداوند اینست که:خداوند مثل ومانندی ندارد وبقول قران(لیس کمثله شی)
توضیح مطلب:در منطق آموختیم مثلان عبارتند :از دو موجودیکه در یک ذات و ماهیت با یکدیگر شریک و همسانند و در عوارض خارجیه از یکدیگر امتیاز دارند فی المثل زید وعمرو مثلانند یعنی در خارج به دو وجود موجودند وهر یک دارای مشخصاتی هستند ولی ماهیت هر دو (انسان) یعنی حیوان ناطق است .اگر خداوند مماثلی میداشت لازم می امد که هر کدام از مماثلان دارای ماهیتی باشند که با دیگری مشترکند و دارای وجود خارجی باشد که از یکدیگر ممتازند پس لازم می آید ترکیب از ماهیت ووجود ویا جنس وفصل و ترکیب مستلزم احتیاج است و احتیاج مستلزم امکان است و امکان قسیم واجب است پس واجب الوجود بودن خداوند وجود مثل را نفی می کند پس ذات خداوندی من جمیع الجهات بی همتا بوده(ولم یکن له کفوا احد).
ولی گروهی از معتزله گفته اند:خداوند در مرحله ذات و ماهیت با سایر ذوات وماهیات همانند بوده و امتیازی ندارند تنها تفاوت حق با سایر موجودات در اینست که ذات الهی دارای حالت وخاصیتی است به نام حالت و وصف الوهیت.[2]
اثبات وحدانیت خداوند و نفی تعدد:
یعنی اثبات آنکه ذات خداوند یکتاست و وجود نظیر و همتا برای او ممتنع است.در این مورد براهین متعددی اقامه شده است:
1.کمال مطلق و نا محدودیت خداوند:مقدمه اصلی این دلیل ان است که ذات خداوند نامتناهی کامل ومطلق است وهیچ گونه محدودیتی در ان تصور نمی شود زیرا وجوب وجود اقتضا می کند که ذات الهی فاقد هیچ کمالی نباشد چرا که فقدان کمال مساوی با نقص و نیازمندی است و نیازمندی با واجب الوجود بودن سازگاری ندارد.حال اگر دو خدا فرض کنیم لازم است بین آن دو تمایز باشد زیرا با انتفای هر گونه تمایزی،فرض دو بودن منتفی خواهد شد.در این صورت،با دو احتمال مواجهیم:
احتمال اول اینکه یکی از دو خدای مفروض،کامل مطلق و نامحدود و واجد همه کمالات ودیگری ناقص و محدود و فاقد برخی کمالات خدای اولی باشد.در این صورت معلوم است که خدای حقیقی همان اولی است و دومی به دلیل نقص ومحدودیت نمی تواند خدا باشد.بدین ترتیب به جای تعدد،به توحید می انجامد.
اما احتمال دوم:هر یک ازدو خدای مفروض دارای کمالی باشد که دیگری فاقد ان است.نتیجه این احتمال ان است که هیچ یک از انها خدا نباشد و این خلاف فرض است.دلیل این مطلب این است که براساس احتمال دوم،دو خدای مفروض،از وجود وعدم ترکیب می یابندحال انکه روشن شد که ذات خدا از هر ترکیبی مبراست.بدین ترتیب فرض تعدد واجب الوجود در یک صورت به توحید می انجامد و درصورت دوم،مستلزم امری محال است.در نتیجه تعدد خدا فرض معقولی نخواهد بود.
2.برهان تمانع:یکی از ادله مشهور توحید،نامیده می شوداز این دلیل،تقریرها ی گوناگونی ارائه شده است که در ذیل به یک تقریر اشاره می کنیم:
هر گاه دو خدا فرض کنیم با سه احتمال رو به رو می شویم:
1:تنها یکی از ان دو می تواند از تحقق اراده دیگری جلوگیری کند،ولی دیگری قادر به چنین کاری نیست.دراین صورت،روشن است که خدای حقیقی همان اولی است و دومی،به دلیل مغلوب بودن اراده اش نمی تواند خدا باشد.
2.هر دو می توانند از تحقق اراده دیگری جلوگیری کنند.
3.هیچ کدام نمی تواند از تحقق اراده دیگری جلوگیری کند. 
دو احتمال اخیر نیز به نوعی با فرض اولیه ما،یعنی فرض وجود دو خدا،سازگار نیست،زیرا احتمال دوم،مستلزم مغلوب شدن اراده خدایان مفروض واحتمال سوم مقتضی عجز و ناتوانیانها از غلبه بر دیگری است و این دو معنا،یعنی(مغلوب شدن اراده)و(عجزازغلبه بر دیگری)با وجوب وجود منافات دارد.بنابرین ،احتمال دوم و سوم نیز نامعقول است وچون احتمال دیگری در در بین نیست،فرض تعدد خدایان باطل است.
وحدت حقیقی و وحدت عددی

در پایان بحث از توحید ذاتی مناسب است نکته ای را یاداور شویم:
وحدانیت و یکتایی خداوند در نظر بسیاری از مردم در قالب(وحدت عددی)تصور می شود یعنی معنای(یکی بودن خدا)همان معنایی است که معمولا از عبارت(یک خورشید)ویا (یک زمین)مورد نظر است.لیکن تاملات عمیق عقلانی از یک سو و تعالیم عمیق قرآن و سنت اسلامی از سوی دیگر،معنای عمیق تری از توحید ذاتی را در اختیار ما نهاده است که گاه از آن به (وحدت حقیقی)تعبیر میشود.
وحدت عددی در مواردی است که شیئی تحت مفهوم عامی قرار دارد ،به گونه ای که وجود مصادیق متعدد برای آن مفهوم ،ممکن است.بنابراین در کنار شی واحدی که وحدت عددی دارد،می توان شی (دو وسه )یا مشابه با آن را فرض کنیم به گونه ای که که اگر آنها را در کنار هم قرار دهیم به عدد (دو وسه) می رسیم.اما در واحد حقیقی،به هیچ وجه با مفهوم عامی که می تواند مصادیق مختلف داشته باشد رو به رو نیستیم،بلکه در این جا شی واحد به گونه ای است که اساسا فرض دو،سه برای آن ممتنع است.با تامل در ذات خدا روشن می شود که وحدت از قبیل وحدت عددی نیست زیرا چنین نیست که بتوان وجود یک یا چند خدای دیگر را در کنار خداوند واحد،ممکن شمرد بلکه خداوند یکتا وجود محض و نامحدود و خالی از هر گونه قید وشرطی است و فرض وجود فرد دیگری از این وجود،محال      است.[3]
توحید در ذات: 
توحید ذات عبارت است از بی مانندی ذات حق از لحاظ وجوب وجود و قدم ذاتی و استقلال و لایتناهی بودن، همه ما سوا اعم از مجرد و مادی ممکن بالذات و حادث بالذات است و قائم به او و محدود است. «لیس کمثله شی ء» (شوری/11)؛ خدای یکتا را هیچ مثل و مانندی نیست. و «له المثل الاعلی» (روم/27)؛ آن ذات یکتا را در آسمان و زمین مثال عالی تر است. یا «فاطر السماوات والأرض جعل لکم من أنفسکم أزواجا ومن الأنعام أزواجا یذرؤکم فیه لیس کمثله شیء وهو السمیع البصیر  » پدید آورندهی آسمانها و زمین که برای شما از نوع خودتان همتایانی آفریده است، و از چارپایان نیز انواعی [قرار داده است؛ و شما را در آن آفریده است؛ همانند او چیزی نیست و اوست که شنوای بیناست. و یا «لم یکن له کفواأحد» او را هیچ کس همتا نیست. هیـچکس در ذات شبیه خداوند متعال نیست. دختر و پسر خدا نداریم، تثلیث در اسلام جایی ندارد. خداوند در هیچ وجودی حلول نمـىکند و جمع نمـىشود. حتی در روز قیامت هم نمـىشود خدا را به صورت جسم دید.. حتی خدا را نمـىتوانیم درک کنیم، و در عقل ما نمـىگنجد. هیچ گاه معنای ازل و ابد و خالد را نمـىفهمیم، و ....
توحید ذاتی:
توحید ذاتی به معنی یگانگی و یکتایی خداست. اما توحید ذاتی نیز دو جنب عمیق و زیبا دارد. خداوند هم واحد است و هم احد. به عبارت دیگر دو نوع توحید برای خدا مطرح است. یکی توحید واحدی و دیگری توحید احدی. توحید واحدی به معنی یگانگی خداوند است. یعنی جز ذات مقدس او هیچ واجب‌الوجود بالذاتی نیست واوهیچ شریکی ندارد.اماتوحیداحدی به معنی یک‌پارچگی و بساطت ذات خداوند و عاری بودن او از هر نوع جزء و ترکیب است.
توحید ذاتی یعنی شناختن ذات حق به وحدت و یگانگی. اولین شناختی که هر کس از ذات حق دارد، غنا و بی نیازی اوست؛ یعنی ذاتی است که  در هیچ  جهتی به هیچ موجودی نیازمند نیست و به تعبیر قرآن غنی است ؛ همه چیز به او نیازمند است و از او مدد میگیرد و او از همه غنی است (یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی)[4]و به تعبیر حکما واجب الوجود است.
و دیگر اولویت یعنی مبدأیت  و منشأیت و آفرینندگی اوست. او که مبدأ و خالق موجودات دیگر است؛ موجودات همه از او هستند و او از چیزی نیست و
به تعبیر حکما علت اولی است.
این اولین شناخت و اولین تصوری است که هر کس از خداوند دارد. یعنی هر کس در مورد خداوند می اندیشد و به اثبات یا نفی و تصدیق و یا انکار می پردازد، چنین مفهومی در ذهن خود دارد که آیا حقیقتی وجود دارد که وابسته به حقیقت دیگر نیست، همه حقیقت ها به او وابسته اند و از اراده او پدید آمده اند و او از اصل دیگری پدید نیامده است؟ 
توحید ذاتی یعنی این حقیقت دوئی بردار و تعدد پذیر نیست، مثل و مانند ندارد (لیس کمثله شی ء) [5]؛
در مرتبه وجود او موجودی نیست( لم یکن له کفوا احد) [6].
اینکه موجودی فرد یک نوع شمرده می شود، مثلا حسن فردی از نوع انسان است- و قهرا برای انسان، افراد دیگر قابل فرض است- از مختصات مخلوقات و ممکنات است؛ ذات واجب الوجود از این معانی منزه و مبراست و چون ذات واجب الوجود یگانه است، پس جهان از نظر مبدأ و منشأ و از نظر مرجع و منتهی یگانه است
. جهان نه از اصل های متعدد پدید آمده و نه به اصل های متعدد باز می گردد؛ از یک اصل و از یک حقیقت پدید آمده (قل الله خالق کل شی ء)[7] و به همان اصل و همان حقیقت باز می گردد (الا الی الله تصیرالامور) [8] و به تعبیر دیگر، جان هستی یک قطبی و یک کانونی و تک محوری است.
رابطه خدا و جهان، رابطه خالق با مخلوق یعنی رابطه علت (علت ایجادی) با معلول است، نه رابطه روشنایی با چراغ یا رابطه شعور انسانی با انسان. درست است که خدا از جهان جدا نیست[9]، او با همه اشیاء است و اشیاء با او نیستند(هو معکم اینما کنتم)[10] اما لازمه جدا نبودن از جهان ، این نیست که پس خدا برای جهان مانند روشنایی برای چراغ و شعور برای اندام است. اگر این چنین باشد خدا معلول جهان می شود و نه جهان معلول خدا؛ چون روشنانی معلول چراغ است و نه چراغ معلول روشنایی. و همچنین لازمه جدا نبودن خدا از جهان و انسان این نیست که خدا، جهان و انسان همه یک جهت دارند و همه با یک اراده و یک روح حرکت و حیات دارند. همه اینها صفات مخلوق و ممکن است. خداوند از صفات مخلوقین منزه است سبحان ربک رب العزة عما یصفون.[11]
توحید ذاتی در قران:
اولین قسم از اقسام توحید نظری،(توحید ذاتی)است که خود دارای دو بعد است:
1.اعتقاد به بساطت ذات که گاه به ان(توحید احدی)گفته می شود.
2.اعتقاد به یکتایی ذات الهی و نفی شریک و همتا از او که گاه (توحید واحدی) خوانده می شود.با توجه به شیوع نسبی اعتقاد شرک امیز به وجود دو یا چند خدا قران کریم بر بعد دوم تاکید بیشتری دارد،هر چند از برخی ایات می توان اصل توحید احدی وبساطت ذات را نیز استفاده کرد.
قران در سوره شوری ودر بیان توحید واحدی،یا صراحت تمام یکتایی و بی همتایی خدا را اعلام می دارد:لیس کمثله شی و هو سمیع البصیر(شوری.11) هیچ چیز مانند او نیست و اوست شنوای بینا.
ذات الهی از هر جهت نامتناهی و غیر محدود است و سایر موجودات،همگی محدودند وطبیعی است که ذات نامحدود را نمی توان به موجودات محدود قیاس کرد و فاصله بین متناهی و نامتناهی هیچ گاه پر شدنی نیست.و به صراحت بر بی همتایی ذات الهی تاکید می کند.[12]
آیات سوره توحید:
قل هو الله احد
بگو همو الله یگانه است.
در زبان عرب چنانچه بخواهند به مضمون یک جمله ای ( بعد از کلمه ای ) اهمیت و نهایت توجه را بدهند، از " هو " استفاده میکنند. یعنی گوینده سخن قصد اهتمام فوق العاده ای به محتوای جمله را در ادامه داشته باشد. اگر میفرمود " قل الله احد " یعنی کلمه " هو " را نمی آورد چنانکه در آیه بعدی یعنی " الله الصمد " نیاورد، منظور رسانده نمیشد؛ یعنی بگو خدا یگانه است هم، همان معنی را می داد ولی برای تاکید؛ توجه و اهتمام و عطف توجه خاص به اینکه چه چیزی میخواهد بگوید یا از چه چیز یا کسی میخواهد بگوید؛ کلمه " هو " که بمعنی " همو " یا " او " ست را آورده است. 
کلمه مقدسه " الله " نیز اسم خاص خداوندی است. " احد " یک صفت است از ریشه " وحدت ". البته چنانچه بخواهیم از طریق معنی لغوی به متن پی ببریم؛ در اینجا تا حدود زیادی بدور خواهیم افتاد. بقول شاعر:
معانی هرگز اندر حرف ناید
که بحر قلزم اندر ظرف ناید
همانطور که کلمه " واحد " وصفی از ریشه وحدت میباشد و این دلالت میکند بر کثرت؛ چون وقتی گفته میشود واحد؛ یعنی " یک " و عدد لازم می آید و پس ناچارا دو؛ سه و..... نیز بایستی داشته باشیم؛ یعنی موجودیت " واحد " به نوعی وابسته به موجودیت غیر واحد میباشد و این با ذات احدیت حق تعالی منافات دارد. لذا در زبان عرب برای بیان یگانگی که لازمه اش کثرت نباشد از کلمه " احد " استفاده میشود. یعنی وقتی گفته میشود او " احد " است؛ از جهت منطق ادبی ضرورت وجودی ثانی و ثالث برای این یکتا و یگانه متصور نیست. لذا " احد " یعنی یگانه هم در خارج از ذهن و هم در داخل و متن ذهن. مهم این است که بدانیم و معرفت داشته باشیم و خداوند را یگانه عددی ندانیم. این یکی و یگانه بودن از جهت ریاضی نیست؛ چرا در ریاضی یک گفته میشود؟! چون دو یا سه و... نیست.
مرحوم علامه طباطبائی در ج 20 ص 886 تفسیر المیزان در بیان معنی احد میفرمایند:
"... مثالیکه بتواند تا اندازه ای این فرق را روشن سازد؛ اینستکه وقتی میگوئی: ( احدی از قوم نزد من نیامده ) در حقیقت هم آمدن یک نفر را نفی کرده ای و هم دو نفر و سه نفر ببالا را؛ اما اگر بگوئی: ( واحدی از قوم نزد من نیامده ) تنها و تنها آمدن یک نفر را نفی کرده ای و منافات ندارد که چند نفرشان نزدت آمده باشند. و بخاطر همین تفاوت که بین دو کلمه هست؛ و بخاطر همین معنا و خاصیتی که در کلمه ( احد ) هست، می بینیم این کلمه در هیچ کلام ایجابی بجز درباره خدایتعالی استعمال نمیشود( و هیچوقت گفته نمیشود جاء نی احد من القوم – احدی از قوم نزد من آمد)..."
لم یلد و لم یولد.......
و لم یکن له کفوااحد؛ خواهد بود. یعنی موجودی زاینده بطوریکه موجود دیگری از او متولد شود نیست ونیز خودش از کسی یا چیزی متولد و زائیده نشده ( لم یولد ) یعنی فرزند کسی نیست. اول میفرماید که فرزند ( زائیده  ای) ندارد – لم یلد – و بعد میفرماید که فرزند ( و زائیده ) کسی دیگر نیست. یعنی پدر و مادری ندارد. و نیست هیچکس در همتائی ومانندی او ! 
" ولم یکن له کفوا احد " 
آیه آخر در تتمیم و تکمیل آیه قبل از خودش میباشد. وقتی اصل زاد و ولد را نفی میکند؛ باید اینگونه بیاید که یگانه و بی همتاست.. چون انسان یا هر موجود دیگری با زادن و زائیدن دارای مانند وشبیه و همتا خواهد شد. 
نکته ظریفی که در اینجابذهن خطور میکند اینکه؛ منظور از زادن؛ صرف فرزند آوردن؛ شاید نباشد ( گرچه یک معنی آن این است ) بلکه " یلد " میتواند بمعنی جدا شدن ذره ای از وجود یک موجود هم باشد، که در اینصورت لازم می آید ترکیب و تجزیه و کثرت و..... که با واژه " لم " این حالت را از خداوند متعال نفی و سلب میکند.
حتی در بین معتقدین بخداوند در بعضی از پیروان ادیان هم نوعی ثنویت و تثلیث را قائل هستند، این آیات در جواب و پاسخ بدانها نیز میباشد. در مسیحیت که حضرت مسیح (ع) را بعضی ها فرزند خدا؛ یا در پیروان بعضی از دیگر ادیان؛ فرشتگان را فرزندان حضرت باریتعالی میدانند، با این آیات بطور کامل تمامی این اعتقادات شرک آمیز را نفی و نسخ میکند. البته این اختلاف در معتقدین به خداوند در بعضی از ادیان فی الواقع در ذات خدا نیست که همگی بالاتفاق، واجب الوجود – خداوند – را در ذات، بلاشریک میدانند، بلااستثناء. حتی کفار که قائل به یک واجب الوجودی در نهایت هستند؛ اما در فعل یا عمل و تدبیر، اختلاف هست و لذا مشرک شده اند. که همان قائلین به داشتن پدر؛ مادر و فرزند و شبه آن برای خدا، میباشند. نوعی شرک در فعل یا تدبیر، این است که؛ عده ای معتقدند که خداوند تدبیر بخشی از امور عالم را و یا حتی تدبیر امور عالم را در بخشی از مناطق؛ به موجودی خاص مثل یک فرشته خاص یا..... سپرده است و این موجود ( غیر خدا، فی فرشته ) مستقلا، با اختیارات تامه، تمشیت امور را در آن حوزه بعهده دارد و خداوند خود را کنار کشیده و نقشی در آن ندارد [13]
رابطه توحید و علم: 
توحید اولین اصل از اصول دین ماست و اعتقاد به آن می تواند تعین کننده و به نوعی تداوم دهنده اعتقادات بعدی ما باشد و استحکام در این عقیده ما را در تمام زمینه ها رشد می دهد 
توحید = خدارا به یگانگی و یکتایی قبول داشتن 
تَوَ= تنها – تک – طناب یک رشته بافته شده 
وَحَد= یکتا و تنها ماند 
با توجه به معانی نوشته شده می توان به معنای زیبای طناب یک رشته بافته شده توجه کرد که به نوعی معرف اتصال ما به خود اوست و عنوان می کند که درست است که او تنها است اما یک رشته اتصالی وجود دارد که ما را به او وصل می کند و این همان وجود روح مشترک ماست که خود می فرماید : از روح خود در او دمیدم . همانطور که می دانیم اصول دین علمی فطری است وهمه به نوعی به آن علم دارند مگر آنکه حجابی بر آن آمده باشد و بر خلاف فروع دین که تقلیدی است در اصول دین تقلیدجایز نمی باشد 
اعتقاد به یگانگی و وحدت خدا بسیار مهم است و خداوند در آیه 48 سوره نساء نیز اشاره می کند(انَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَاءُ وَمَن یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْماً عَظِیماً (48) ) شرک به خود رااز گناهان غیر قابل بخشش معرفی می نماید و خداوند با بیان این تاکید به این مساله اشاره می نماید که ای انسانها اگر می خواهید به علم برسید و باقی اصول و فروع دین خود را درک کنید باید اول به توحید برسید و این نشان ازعظمت توحید است .
"توحید محک علم است و برای رسیدن به علم واقعی اول باید به توحید برسیم "
علمی کامل است که ما را به یگانگی خداوند برساند و به نوعی به همان رشته طناب اتصال دهد . پس ما تنها زمانی که به مقام بالای وحدانیت رسیدیم می توانیم بگوییم که تازه وارد علم شده ایم و می توانیم اولین گام را برداریم . 
آغاز سن تکلیف برای ما وارد شدن به دنیای علم و کنکاش در آن و رسیدن به علم درون خود است پس باید زمینه را با انجام اعمال خوب در خود افزایش دهیم تا بتوانیم بهتر به علم الهی دست بیابیم.
منابع ومآخذ:
1.علی،محمدی،شرح کشف المراد،انتشارات دارالفکر
2.سعیدی مهر،محمد،اموزش کلام اسلامی،کتاب طه
3.مطهری،مرتضی،مجمومه اثارج2
4.
www.ahmad shah masood.com
5.ایت الله العضمی مکارم شیرازی،تفسیر نمونه ج20،27.ص368 
[1].
ahmad shah masood
 [2].شرح کشف المراد؛علی محمدی
[3].آموزش کلام اسلامی؛محمد سعیدی مهر
[4]فاطر\15
[5]شوری\11
[6]توحید\4
[7]رعد\16
[8]شوری\53
[9]«لیس عن الاشیابخارج ولافیهابوالج»نهج البلاغه
[10]حدید\4
[11]مجموعه آثارج2،مرتضی مطهری.
[12].آموزش کلام اسلامی؛محمد سعیدی مهر
[13].تفسیر نمونه؛مکارم شیرازی

 

مقام ربوبیت عبد

مثل خدا شدن

خداوند در حدیث قدسی فرموده است: عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی انا حی لا اموت اجعلک حیا لاتموت و انا اقول للاشیاءکن فیکون و انت تقول للاشیاء کن فیکون؛ ای بنده من؛ مرا فرمان بر تا تو را همانند خود سازم. من حی نامیرایی هستم و تو را نیز زنده نامیرا می سازم.

 من به هرچیزی فرمان دهم خواهد شد، تو را نیز چنان می کنم که به هر چه فرمان دهی انجام پذیرد.

برای دست یابی به این مقام راه اطاعت، راهی است که در حدیث قدسی دیگر به نام قرب النوافل آمده است. خداوند در آن جا می فرماید: ان العبد یتقرب الی بالنوافل حتی کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به ویده الذی یبطش به؛ بنده با انجام نوافل به من نزدیک می شود تا من گوش او می شوم که با آن می شنود و دیده اش می شوم که با آن می بیند و دستش می شوم که با آن عمل می کند.

وحدت خدایی

این همان وحدتی است که میان بنده و خدا پدید می آید و تفاوت ها جز در عبودیت و ربوبیت ذاتی (نه طولی) از میان می رود. این گونه است که هر آن چه از بنده صادر می شود از خدا و به اراده اوست و شخص، ذات و وجودش را به خداوند تفویض می کند و عمل او عمل خدا می شود و خدا از راه او در کائنات تصرف می کند.

این همان مقام وحدتی است که خداوند در آیه ۱۷ سوره انفال برای خود و پیامبر (ص) اثبات می کند و می فرماید: و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی؛ ای پیامبر تو تیر نیانداختی زمانی که تیر انداختی بلکه این خداوند است که تیر انداخت. در این زمان همه آن چه در فلسفه به نام امکان شناخته می شود از بنده سلب و زایل می شود و بنده به صفات وجوبی متصف می گردد

بنده به صفات ربوبی »»امام صادق (ع) این ترقی ذاتی از امکان به وجوب را این گونه تعبیر می کند که بنده متصف به صفات ربوبی می شود: العبودیه جوهره کنهها الربوبیه؛ ما فقد فی العبودیه وجد فی الربوبیه؛ عبودیت و بندگی حق، جوهری است که کنه و حقیقت آن ربوبیت است آن چه انسان در عبودیت از دست می دهد در ربوبیت به دست می آورد.

به سخنی دیگر بنده اگر در مقام عبودیت، کبرو تکبر را از دست می دهد و به تواضع و فروتنی می رود، در عمل به بزرگی ربوبیتی دست می یابد. کسی که به فقر ذاتی خویش در مقام عبودیت اقرار می کند به غنای ربوبیت می رسد...................................................فاطر آیه ۱۵

استدراک 
منابع روایت

(بحار الأنوارج ۹۰ /ص ۳۷۶ مستدرک الوسائل ج ۱۱/ص ۲۵۸ نقله عن إرشاد القلوب للدیلمی، عدة الداعی لاحمد بن فهد الحلی ص۲۹۱ ط: مکتبة الوجدانی. قم ؛ و میزان الحکمة لمحمد الریشهری ج ۳ /ص ۱۷۹۸ الفوائد الرجالیة للسید بحر العلوم ج ۱/ص ۷۱) روى الحر العاملی « عبدی أطعنی أجعلک مثلی: أنا حی لا أموت أجعلک حیا لا تموت. أنا غنی لا أفتقر أجعلک غنیا لا تفتقر. أنا مهما أشاء یکون، أجعلک مهما تشاء یکون (الجواهر السنیة- الحر العاملی ص ۳۶۳ و ۳۶۱؛ بحار الأنوار – العلامة المجلسی ج ۹۰ ص ۳۷۶ و نیز ج ۱۰۲ ص ۱۶۵؛ الفوائد العلیة – السید علی البهبهانی ج ۲ ص ۳۹۴؛ الفوائد الرجالیة – السید بحر العلوم ج ۱ ص ۳۸؛ مستند الشیعة – المحقق النراقی ج ۱ ص ۵ ؛أبو طالب حامی الرسول- نجم الدین العسکری ص ۱۸۵؛ شجرة طوبى – الشیخ محمد مهدی الحائری ج ۱ ص ۳۳

 

لیسَ کَمِثْلِهِ شَی


این آیه، معنایی روشن دارد و در آن هیچ نوع پیچیدگی و پوشیدگی و دشواری مشاهده نمی‌شود. شیخ طبرسی در تفسیر «جوامع الجامع» این آیه را چنین معنا می‌کند: « لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ » و هو کقولهم: «مِثلُک لایَبْخُل» ، و المرادُ نَفْیُ البـُخل عن ذاته، و هو مِن باب الکنایة؛ لأنـَّهُم إذا نَفَوا الشَّیءَ عَمَّن یَسُدُّ مَسَدَّه فقد نفـوه عنه، فالعنی نَفْیُ المماثلة عن ذاته سبحـانه، فـلا فرقَ بیـن أن یقـال: «لیس کالله شیء» ، و أن یقال: « لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ » إلاّ فائدة الکنایة؛ و قیل: کُرِّرَتْ کلمةُ التَّشبیه للتَّأکید؛[1]« لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ » - هیچ چیز مانند او نیست - این عبارت مانند این سخن عرب است که گویند: «مثلک لایبخل» (چون تویی بخل نمی‌ورزد) [این سخن در مقام این نیست که بگوید مخاطب مِثلی دارد و آن مِثل بخل نمی‌کند، بلکه] مقصود نفی بخل از ذات شخص می‌باشد. و این از باب کنایه است؛ زیرا هنگامی که چیزی را از کسی که درجای شخصی دیگر قرار گرفته، نفی کردند، چنان است که از خود او نفی می‌کنند.معنای آیه، نفی مماثلت (و همانندی) از ذاتِ خداست. فرقی میان این جمله که «لیس کالله شیء» (مانند خدا چیزی نیست) و این عبارت که « لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ » - مانند مثلِ خدا چیزی نیست - وجود ندارد مگر فایدة کنایی.وگفته‌اند: حرف «کاف» در« شَیْءٌ » [زائده می‌باشد و] برای تأکید است.
براساسِ این سخن، در آیه کنایه به کار رفته است که از نظر ادبی فصاحت دارد و در بیان معنا رسا و گویاست.وقتی مثل (و شبیه) فرضی خدا، مانند نداشته نباشد، به طریق اَولی خودِ ذات خدا مانند ندارد.

در تفسیر «نفحات الرحمن» (اثر شیخ محمد نهاوندی) ذیل همین آیه، آمده است:

« لَیْسَ کَمِثْلِهِ » و شبیه نظیره - علی تقدیر وجود المثل و النظیر له - « شَیْءٌ » و موجودٌ مِنَ الموجودات، فکیف بأن لا یکون له مثل و نظیر!ففیه مبالغةٌ فی نفی المثل له تعالی. و قیل: إنَّ الکافَ هنا زائدة.


و علی أیّ تقدیر، لاشبهةَ أنَّ مثلَ الشیء هو المشابه له فی الذات و الصفات، و لا مشابهة بین الممکن و الواجب، لا فی الذات و لا فی الصفات، و إن تَشارکا فی صدق بَعضِ المفاهیم (کالموجود و العالم و القادر و السمیع و البصیر و نظائرها) إلاّ أنَّ بینَ مَناشیها فی الواجب و الممکن غایة المغایرة، کما هو مُحَقَّق فی مَحلِّه؛[2]مانندِ مِثل خدا و شبیه نظیرش - بر فرض وجود مثل و نظیر برای او - چیزی و موجودی از موجودات نمی‌باشد، تا چه رسد که مثل و شبیهی برای او نیست.
در این سخن، مبالغه در نفی مثلیت برای خداست.و گفته‌اند: کاف - در اینجا - زائد می‌باشد.
بر هر تقدیر، شبهه‌ای در این نیست که مِثل شیء، چیزی است که با او در ذات و صفات، مشابهت (و همانندی) دارد، و میان ممکن و واجب، هیچ گونه مشابهتی - نه همانندی در ذات و نه مشابهت در صفات - وجود ندارد، هرچند آن دو در صدق بعضی از مفاهیم (مانند مفهوم موجود، عالم، قادر، سمیع، بصیر و نظائر اینها) مشترک‌اند جز اینکه میان خاستگاه آن مفاهیم یعنی منشأ انتزاع آنها در واجب و ممکن، مغایرت (وجدایی) کامل هست؛ چنان‌که این مطلب درجای خودش ثابت شده است.مرحوم نهاوندی نیز - در این سخن - بیان می‌دارد که به فرض وجود مثل و نظیر، آن مثل و نظیر مانندی ندارد و درحالی‌که می‌دانیم مثل و نظیری برای خدا نیست، به طریق اَولی ثابت می‌شود که برای خدا مثلی وجود ندارد.اینکه نهاوندی آورده است که: «میان واجب و ممکن هیچ نوع اشتراکی - نه در ذات و نه در صفات - وجود ندارد» بدان جهت است که واجب،[3] یعنی حقیقتی که وجوبِ وجود، ذاتی‌اش می‌باشد و ممکن؛ یعنی حقیقتی که وجوبِ وجود، برایش ذاتی نیست. پیداست که این دو معنا با هم متناقض‌اند و با هم اشتراک ندارند.


نهاوندی در ادامه مطلب، بیان می‌دارد که واجب و ممکن در بعضی از مفاهیم مشترک‌اند[4] ؛ چنان‌که می‌گوییم: «واجب موجود است» ، «ممکن موجود است» و...لیکن منشأ انتزاع این دو مفهوم (یعنی مصداقشان) از هم متمایز می‌باشند؛ یعنی این دو، اشتراک مفهومی و مغایرتِ مصداقی دارند.
روایات[5]

1. در مصباح شیخ طوسی(قدس سره) خطبه‌ای از امیرالمؤمنین علی(ع) روایت شده است که حضرت در آن فرمود:« لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ » ؛ إذ کان الشیء مِن مَشیئته، فکان لایشبهه مُکَوّنه؛[6]«چیزی مثلِ او نیست» چون شئ [صادر] از مشیت و خواست اوست پس با به وجود آورنده‌اش شباهت ندارد.

بر اساسِ این حدیث، نفی مثلیت اشیا با خدا، بدان جهت است که هر شیئی با مشیت و خواستِ خدا ـ که صفت فعل او است ـ تحقق یافته است، پس آنچه پدید آمده، مانند پدید آورنده‌اش نمی‌باشد.به بیان دیگر می‌توان گفت: مُکَوِّن (پدید آورنده) قائم به ذات است و مُکَوَّن (ایجاد شده) قائم به غیر می‌باشد و پیداست که این دو با هم مشابهتی ندارند، بلکه متناقض می‌باشند؛ زیرا در قائم به ذات، وجوبِ وجود، ذاتی است برخلاف قائم به غیر.

2. در کتاب توحید صدوق خطبه‌ای از امام علی(ع) نقل شده، و در آن آمده است:

... حَدَّ الأشیاءَ کُلَّها عِنْدَ خَلْقِه إیّاها، إبانَةَ لها مِن شِبهه و إبانةً له مِن شبهها؛[7]...اینکه خدا، هنگام خلق و آفرینش اَشیا، همة آنها را محدود [و دارای حد و‌ اندازة مشخص] آفرید [نشانة آن است که] اشیا با خدا مباینت دارد و شبیه او نیست و خدا [نیز] از همانندی با اشیا جداست.در این حدیث، بیان شده است که میان حضرت حق و اشیا، بینونت حاکم است و آن دو هیچ گونه سنخیتی ندارند؛ نه اشیا شبیه خدایند و نه خدا شبیه اشیا می‌باشد.
3. از امام رضا(ع) روایت شده است که فرمود:


للنّاس فی التوحید ثلاثةُ مذاهبَ: نفیٌ، و تشبیهٌ، و اثباتٌ بغیر تشبیه؛ فمذهبُ النفی لایَجُوز، و مذهبُ التشبیه لایجوز لأنَّ الله تبارک وتعالی
لایُشْبِهُهُ شیءٌ و السبیلُ فی الطریقِة الثالثة، إثباتٌ بلاتشبیه؛[8]مذهب مردم، در توحید، سه گونه است: مذهب نفی و انکار [خدا] ، مسلکِ تشبیه [و پذیرشِ به شبیهی برای خدا] ، و مکتب اثبات [خدا] بی‌تشبیه [او به چیزی].مذهبِ نفی جایز نمی‌باشد، و مسلک تشبیه [نیز] جایز و روا نیست؛ زیرا خدای متعال به چیزی شبیه (و مانند) نمی‌باشد.راه درست و حق، در شیوة سوم است؛ یعنی اثبات خدا بی آنکه انسان او را به چیزی شبیه سازد [و یا چیزی را شبیه و نظیر او به شمار آورد].معنای این حدیث نیز روشن می‌باشد و تأکیدی است بر این نکته که خدا شبیه و نظیر و مانند و همتا ندارد.
 4. حسین بن سعید می‌گوید: از ابوجعفر ثانی(امام جواد(ع)) سؤال شد که آیا جایز است به خدا «شیء» گفته شود؟ امام(ع) پاسخ داد:

نَعَم، یُخْرِجُه مِنَ الحَدَّین حَدّ التعطیل و حَدّ التشبیه؛[9]آری [به این شرط] که او را از دو حد خارج سازد: حد تعطیل و حَد تشبیه.یعنی می‌توانی به «خدا» شیء بگویی، لیکن شیئی که با هیچ شیء و چیز دیگر مانند و شبیه نیست؛ و نیز خدا، شیء می‌باشد اما نه شیئی که مانند دیگر اشیا نیازمند و وابسته باشد.

تفسیرهای نادرست

بعضی از اهل عرفان، بر اساس پیش ساخته‌های ذهنی‌شان، این آیه را به گونه‌ای نادرست تفسیر کرده‌اند. در باور این گروه، خدای متعال، حقیقتی است که به طَوْرها و تعیّنات مختلف درمی‌آید و دارای مراتبی می‌باشد و مقامِ «لا اسم و لا رسمی» او به مقامِ احدیت تنزل می‌کند و در نهایت، سخن به اینجا می‌رسد که آن حقیقت بسیط بی‌لحاظ تعیّن، همه چیز است (مانند موم که به اشکال مختلف درمی‌آید و حقیقت همة آن صورت‌ها جز موم چیز دیگری نیست) و بی‌ملاحظة تعیّن و تقیّد، تنها یک حقیقت وجود دارد، و از آنجا که تعیُّن نیز امری اعتباری می‌باشد، پس همه چیز، خودِ خداست .....

بر اساس این مبنا، دربارة آیة « لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ » گفته‌اند که: در این آیه، هم تشبیه است و هم تنزیه، و این دو باید با هم باشد وگرنه تنزیه به تنهایی نشانة نابخردی و گستاخی است.اینکه خداوند از جسم بودن، مرکب بودن، صورت بودن و در مکان و زمان خاص قرار داشتن، منزه دانسته شود - به تنهایی - کافی نیست؛ زیرا این خود تشبیه و عینِ تحدید و تقیید است؛ زیرا وقتی از خدا چیزی نفی می‌گردد، محدود می‌شود و در آن مورد حضور ندارد.بنابراین، تنزیه از آنجا که به تحدید می‌انجامد، معنایی نادرست می‌باشد و تبیین صحیح این است که تنزیه و تشبیه با هم صورت گیرد

پاسخ

پاسخ این است که این سخن بر مبنای سنخیت میان خالق و مخلوق معنا دارد و در آن صورت است که نفی هرچیزی از خدا به محدود شدن او می‌انجامد، لیکن بر مبنای بینونت میان خدا و خلق - که ما آن را درجای خودش تبیین کرده‌ایم - چنین محذوری لازم نمی‌آید و دلایل نقلی فراوانی وجود دارد که روشن می‌سازد ذات خدا از مخلوقات متباین و متمایز است.

در تفسیری که به نام ابن عربی چاپ شده (و گفته‌اند اثر ملاعبدالرزاق کاشانی است) آمده است:

« لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ »

ای، کلُّ‌الأشیاء فانیةٌ فیه‌هالکة، فلاشیءَ یُماثله فی الشیئیّة والوجود؛[10]«چیزی مثلِ خدا نیست» یعنی همه اشیا در او فانی و نابودند، چیزی وجود ندارد که با او در شیئیّت و وجود، همانندی کند.

سخن ابن عربی در «فصوص الحکم» چنین است:إعلم ـ ایّدک الله بروح منه ـ أنَّ التنزیهَ عِندَ أهل الحقائق فی الجناب الإلهی عینُ التحدید و التقیید، فالمُنَزِّه اما جاهل و اما صاحب سوء أدب.
 
و لکن اذ اَطْلَقاه و قالا به، فالقائل بالشرایع المؤمن إذا نَزَّهَ و وَقَفَ عند التنزیه و لم‌یَرَ غیر ذلک فقد أساءَ الأدب و أکذَبَ الحقَّ و الرسلَ - صلوات الله علیهم - و هو لایَشْعُر و یَتَخَیَّلُ أنَّه فی الحاصل و هو من الفائت و هو کمن آمَنَ ببعض و کَفَرَ ببعض؛[11]خدا تو را به روحی از سوی خویش تأیید کند، بدان‌که: تنزیه نزد اهل حقایق در جناب الهی، عین تحدید و تقیید است، و تنزیه کننده یا جاهل است یا بی‌ادب.لیکن شخص جاهل و فرد بی‌ادب، آن‌گاه که تنزیه را بر خدا اطلاق کردند و بر زبان آوردند، آن که به شرایع الهی ایمان دارد وقتی خدا را تنزیه کرد و در تنزیه ایستاد و جز آن را ندید، اسائه ادب کرد و خدا و پیامبران را ناآگاهانه برنتافت. او می‌پندارد که معرفتی به دست آورده است درحالی‌که شناخت درست را از دست می‌دهد و به منزلة کسی است که به بعضی از کتابِ خدا ایمان آوَرْد و به بعض دیگر کفر ورزید.و درجای دیگر می‌نویسد:قـال تعالی: « لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ » فَنَزَّهَ، « وَهُوَ السَّمِیعُ البَصِیرُ » فَــشَبَّـهَ. و قـال تعـالی: « لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ » فَــشَبــَّهَ وثَـنّی، « وَهُوَالسَّمِیعُ البَصِیرُ » فَنَزَّهَ و اَفْرَدَ؛[12]خدای متعال فرمود: «چیزی مثل خدا نیست» پس تنزیه فرمود، سپس فرمود: «او شنوا و بیناست» پس [با آوردن گوش و چشم] تشبیه کرد. خدای متعال فرمود: «چیزی مثلِ خدا نیست» پس تشبیه کرد و مِثلی آورد، و آن‌گاه فرمود: «او شنوا و بیناست» پس تنزیه کرد [او را از نداشتن این صفت] و منحصر ساخت [این دو را به خدا].ابن عربی، در این سخن، بیان می‌دارد که: اگر کاف را در « کَمِثْلِهِ » زاید بگیریم، مفادِ آن تنزیه خداست (از اینکه برایش مثل و مانندی باشد) و مفاد جملة بعد، تشبیه می‌باشد (زیرا بر غیر خدا نیز این دو صفت اطلاق می‌شود).و اگر کاف را در « کَمِثْلِهِ »زاید نشماریم، در آن صورت، مفاد قسمت اول، تشبیه و تثنیه است (زیرا برای نفی مثلیّت از خدا، برای او مثل و دوّمی فرض شده است)[13] و مفاد قسمت دوم، تنزیه و اِفراد می‌باشد (زیرا «سمیع» و «بصیر» به جهت تقدیم ضمیر، به خدا منحصر شد، و او از فقدان این دو صفت یا از مشارکت غیر با او در این دو صفت به نحو حقیقت، منزه گشت).بنابراین، آیة مذکور، دو تقریر دارد: با یک تقریر تشبیه است و با تبیین دیگر تنزیه.آن‌گاه ابن عربی بیان می‌کند که اگر حضرت نوح مانند پیامبر اسلام به هر دو جهت تشبیه و تنزیه می‌پرداخت، قومش او را اجابت می‌کردند، لیکن نوح تنها تنزیه را ابلاغ کرد و قومش از او روی برمی‌گرداندند.آنچه جامع میان تشبیه و تنزیه است «قرآن» می‌باشد نه «فرقان». نوح مانند پیامبر اسلام به این جامع، فرانخواند و به «جوامع الکلم» دست نیافت، به همین جهت قوم نوح در تشبیه ماندند و تنزیه را برنمی‌تافتند. انگشت‌هاشان را در گوش‌هاشان قرار می‌دادند وجامه‌هاشان را برسر می‌انداختند تا سخن نوح را نشنوند.سپس ابن عربی می‌نویسد:فلو أنَّ نوحاً(ع)  یأتی بمثل هذه الآیة لفظاً أجابوه فانَّه شَبَّهَ و نَزَّهَ فی آیة واحدة، بل فی نصف آیة؛[14]اگر نوح، مثلِ لفظِ این آیه (« لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ ») را می‌آورد، قومش او را اجابت می‌کردند؛ زیرا [قرآن] در یک آیه خدا را تشبیه و تنزیه کرد، بلکه در نصف آیه، این کار صورت گرفت.از همة این سخنان، روشن شد که برگرفتن مبانی مذکور در مسائل توحیدی، کار را به اینجا می‌رساند که آیه‌ای چون « لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ » که از گویاترین آیات در نفی تشبیه است و افزون بر دلایل عقلی، در روایات فراوانی به این آیه استشهاد شده است، برای اثبات تشبیه به کار گرفته شود!!آری، بر اساس این مبانی است که گاه سخنان بس شگفت‌انگیز و حیرت‌آوری از بعضی عرفا و صوفی مسلکان بروز می‌کند؛ تا آنجا که دربارة « لَّقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَآلُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ »[15] - آنان که گفتند «الله» همان «مسیح» است، البته کافر شدند - اظهار می‌دارند که: کفر آنان بدان جهت بود که خدا را در صورت مسیح منحصر ساختند، درحالی‌که همه چیز و همه کس، صورت خداست.[16]

[1]. تفسیر جوامع الجامع 4: 43.

[2]. نفحات الرحمن 5: 469 ـ 470.

[3]. شایان ذکر است که کلمة «واجب الوجود» در عبارات احادیث به کار نرفته است و نام گذاری خدا به این کلمه، تهی از اشکال نیست، لیکن در استدلال‌ها می‌توان آن را به کار بُرد.

[4]. اشتراک یا در مفهوم یا در لفظ و یا در معنا (اشتراک لفظی و معنوی) است، که هر کدام بحث ویژة خود را می‌طلبد.

[5]. این روایات در تفسیر کنز الدقایق 11: 482 - 484 (ذیل آیه) آمده است.

[6]. مصباح المتهجِّد: 752 ؛ تفسیر صافی4: 368 (با‌اندکی تفاوت).

[7]. توحید صدوق: 42، حدیث 3.

[8]. توحید صدوق: 107، حدیث 8 .

[9]. توحید صدوق: 107، حدیث 7.

[10]. تفسیر القرآن الکریم (منسوب به ابن عربی) 2: 228.

[11]. فصوص الحکم : 68 .

[12]. همان، ص 70.

[13]. قیصری در شرح فصوص (ص 1056) می گوید: و این مثل نیست مگر انسانی که مخلوق بر صورت او و متصف به کمالات اوست، به جز وجوب ذاتی که فارق بین آن دو است.

[14]. فصوص الحکم:70.

[15]. سورة مائده (5) آیة 17 و 72.

[16]. ممد الهمم (شرح فصوص الحکم): 357.

 تم الکلام بید المحقق مرتضی الاسدیان اللالیمی

فی شهر من شهور عام

ه.ق 1342

و من الله التوفیق
  

  • مرتضی اسدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی